دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۲ اسفند ۵, شنبه

قصه کوتاه وقتی همه چیز فراموش میشود اسماعیل وفا یغمائی

توضیح.امروز هم مثل دیروز صبح زود بیدار شدم.شب خوابم نمیبرد .قلبم هم نصف شب شروع به نا ارامی کرده بود.پنج و نیم بود. لباس پوشیدم و راه افتادم تا کمی آرام شوم . بدون اراده و به طرف کافه نزدیک خانه شماره 37 خیابان شامپیونه در پاریس هجدهم. وقتی رسیدم صادق آنجا منتظر بود. صادق هدایت!. لباس تیره و مرتبی به تن داشت .در صد و یازده سالگی همان سیمای همیشگی اش را داشت. کلاه شاپویش را روی میز گذاشته بود واز قبل از قهوه اش را سفارش داده بود.وقتی رسیدم نه او تعجب کرد و نه من.  هر دو میدانستیم که باید برای کاری هم را ببینیم. نشستم و قهوه ای سفارش دادم خنده آرامی کرد و گفت:
 - دیر کردی پیرمرد! فکر کردم زودتر میائی!

۱۴ نظر:

خسته گفت...

وفای گرامی دست مریزاد.دست مریزاد

ناشناس گفت...

جناب یغمایی
دست شما درد نکند.

در بیانی زیبا اما تلخ و غم انگیز مثل تقدیر ما.

فرهاد

عاشق بیقرار وطن گفت...

واقعا که بنازم به ان قلمت که چه زیبا انقلاب ایدئولوژیک را به .... کشیده ای . دست مریزاد باز هم بنویس از قول من و ما و هزاران حنجره خاموش که روزی جانانه در راهی بی بازگشت پا گذاشتیم و برایمان خاک و گرما و بمب و موشک و هزاران بلای دیگر اصلا معنا نداشت چون فکر میکردیم که شیرینی این رنج و تلاش را بعدها پدر و مادر و خواهر و برادر و فرزندانمان خواهند کشید . همه ما عاشق بودیم . عاشق وطن و عاشق مردممان ولی انتهای داستان را خودتان بهتر میدانید. واقعا وقتی نوشته است را میخواند یاد سی و سه سال از عمر55 ساله ام افتادم که چگونه به عشق ازادی وطنم رفت . ناراحت از عمر رفته نیستم . ناراحت از هدفی هستم که در سرابها به فراموشی رفت . بگذریم سرتان را درد نیاورم ممنون از قلم زیبایتان در خلق واقعیت هایی که در ان بسر میبریم.

ناشناس گفت...

هاله
با درود به شاعر و نویسنده توانا وفای عزیز .
ما همه همدردیم وفای عزیز هر کدام از ما سرنوشتی مشابه داشته ایم .
اما تفاوتهائی هم هست بعضی از ما قصه هایمان تلخ تر است خیلی تلخ تر ای کاش میشد ما رو هم تو قصه می اوردید تا مرهمی بر دلهای شکسته مان باشد .
شما نوشته هایتان چون از دل بر می اید به دل هم می نشیند دستتان درد نکند و همیشه شاد باشید .

ناشناس گفت...

یغمایی
این دو تا داستان کوتاهی که نوشتی برای من واقعا در حکم قند و عسل بود
قبلا هم برات نوشتم که من هیچ وقت از نوشته های تو چه نظم و چه نثر خوشم نیومده، همیشه مداحی بوده و مجیز گویی، ولی در یک تشکیلات سیاسی هرمی تو در مقام شاعر الشعرا هر چی میگفتی و مینوشتی چاپ میشد و روش آهنگ گذاشته میشد و خلاصه به به و چه چه. به هوادارای مجاهدین هم که اگر میگفتی سعدی بهتر هست یا حافظ؟ جواب میدادن اسماعیل وفا.
حالا که دیگه از مقام شاعر الشعرایی استعفا دادی، دیگه کسی نیست که برای نوشته های بی ارزش تو به به و چه چه کنه، غیر از همین چارتا. این خصلت کثیفت رو هم که هنوز کمافی السابق داری که باید خودت رو به کسی بچسبونی و حالا اگر زنده کسی نبود، خودت رو میچسبونی به مرده هدایت. این نوشته ات به دلیل دیگه ای هم منو خوشحال کرد، راستش من قبلا کمی نگران بودم که تو خودکشی کنی و اونوقت به ناحق اسم و رسمی در کنی، از این دو تا داستانت خیالم راحت شد که تو اهل این کارا نیستی، خوشبختانه زنده میمونی تا آخرش از پرخوری و کلسترول زیاد بمیری. تا اون روز به نوشتن این نوشته های عمیق و فلسفی ادامه بده و دلت خوش باشه که چارتا هم میخونن و بهت دست مریزاد بگن، همونطور که گفتم خوشحالم از اینکه دوره شاعر الشعرایی و به به و احسنت گفتن به مزخرفاتت تموم شد

شهریار

esmail گفت...

شهریار گرامی
خوشحالم که باعث خوشحالی تو شده ام. عمرت دراز باد و بر عکس من تو مواظب باش کلسترولت بالا نرود و انشالله 120 سال عمر کنی
خدا یارت
اسماعیل

ناشناس گفت...

شهریار
آخر م ق تو به کلسترول آقای یغمایی چکار داری؟
اصلا معلوم هست تو چرا آنجایت از خواندن نوشته های آقای یغمایی اینقدر می سوزد اخوی که بجای نقد نوشته نویسنده با رفتن سراغ کلسترول و پر خوری می خواهی عقده هایت را خالی کنی؟
از همین اظهار خوشحالی ات می شود فهمید که چقدر عصبانی هستی از نوشته آقای یغمایی که مثل قاطر داغ شده جفتک پرانی می کنی!
فرهاد

ستوده گفت...

آقای یغمائی مطابق نوشته هایشان در جستجو هستند. جستجوئی سخت که شب و روز نمی شنتسد. در جستجوی باز یافتن من گمشده شان. اگر نوشته هایشان را با عاطفه ای انسانی خالی از شائبه های سیاسی بخوانید، متوجه این جستجو و کنکاش دائم میشوید. برایشان آرزو کنیم که خودشان را که لای همان اشعار و کار های زورکی گفته شده، گم و یا پنهان شده است، پیدا کنند. برای افراد پر از کینه و عقده و صفرا و زهر زبان، چنین آرزو کنیم که من انسانی بی تکلف خود را روزی در آغوش کشند

علی از برلین گفت...

سخن چو از دل برآید بر دل نشیند
واقعا که از این همه لطافت و نکته سنجی در نوشته هایت به خصوص همین نوشته در شگفتم و فکر کنم راز هم در این است که شما خودتان تمامی این ابتلائات را عبور کرده اید و به همین خاطر با طبع ظریف شاعری موشکافانه به قلب هدف میزنید من که واقعا لذت بردم و بی نهایت مسرور شدم . حکایت واقعی تمامی نفراتی است که با یک ارمان و یک هدف اول مسیری را انتخاب میکنند و بعد تازه داستانها شرئع میشود که به خوبی به انها اشاره کرده اید . واقعا دستتان درد نکند.در مورد افرادی هم که به جای دوکلام حرف حساب فقط و فقط لاطلاعات میبافند و به قول معروف در تنگ آمدن قافیه به جفنگیات رو می آورند اصلا دلخور نشوید . از من بشنوید که در نشست های درونیشان که من خود حضور داشته اند از اینکه شما را در موضعی قرار داده اند که روز به روز یک برگ دیگری از اسرار هویدا می کنید کور و پشیمانند و من خودم شاهد بود که خواهر م ر میگفت که اسماعیل محصول نکرده های ماست که به جای اینکه سر داستان همسرش یک جواب درست و حسابی به او بدهیم به او تاختیم و نتیجه اش این شد که میبینید . درضم تمامی اسامی مستعار مثل عارف شیرازی و امثالهم هم همان برادران مسئول یعنی حبیب و جابر زاده و توحیدی و ووو میباشند.که شهامت ندارند حتی با نام اصلی خود مطالبشان را بنویسند . راستی یک سوال برای خودم هست که اگر خدای نکرده یک روز رژیم وزارت اطلاعات را منحل کند مجاهدین دیگر منتقدین خود را به چه نهادی از رژیم منسوب میکند ممکن است مثلا این بار بگوید مزدوران وزارت ورزش یا مزدوران وزارت ترابری و خلاصه سرتان را درد نیاورم به شما میگویم باز هم بنویسید که فی الواقع زیبا و عمیق مینویسید.

فروزنده رحیمی گفت...

درود بر خانم یا آقای ستوده خوب به خال زده اند آقای یغمائی من انسانیشان را گم کرده اند و اساسا بی هویت اند به همین دلیل اینطور مینویسند و تیغشان را روبر انقلابیون مملکت میکشند بهتر است بروند اول هویتشان را پیدا کنند.

احمد رضا. ص گفت...

من نمیدونم اصلا یه کسانی مثل ستوده و رحیمی و مثل اونها اینقدر شعور دارن که بدونن آقای یغمائی چی داره میگه و چه فاجعه وحشتناکی رو مطرح میکنه یا اینکه دلشون میخواد همینطور قور قوری بکنن و برن.من به اونا میگم اول یه کمی روی مقاله جمال عطیمی فکر کنن و جواب بدن بعدش اظهار نظر کنن

ناشناس گفت...

با سلام
اين جناب شهريار و ستوده و رحيمى ، همه يك نفر به نام خاتون كاناداست ، كه دليل سوختن و زيادى سوختن ..... براى ما روشن است
حسين المان

ناشناس گفت...

نه فحش دادم و نه ناسزا گفتم، دو خط نوشتم که احتمالا تب چهل درجه داری، برایت چهاردرد تجویز کردم. اینم چیزی بود که چاپش نکردی؟

ناشناس گفت...

اين آقا يغمايي به گمانم ، پاك مخليه اش راهم ازدست داده واز بالاخونه آزاد شده است
البته بد نيست ، اين هم يك نوعي ازادي است . واز قيد وبند مغز وفكر وايده و ،،،خودش را خلاص كرد.
آخر عمري ياد صادق هدايت وبوف كور و .... افتاده است ،معلوم نيست در چند سال آينده، سرنوشتش به كجا خواهد رسيد . بدجوري طي سالهاي اخير خودش را به اسارت شياطين درآوردوبه تعريف وتمجيد ها وتشويق هاي توخالي اين شياطين، انسان نما دل بست وهمين شد كه شد ؟ داستان عبرت انگيزي براي هركس است .شاه محمدي