دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۴۰۲ شهریور ۵, یکشنبه

«خارجه نشین!» اسماعیل وفا یغمایی

شکسته حال و خسته
چشمهایش، نیمه باز و نیمه بسته
کوله ای فرسوده روی دوش
چه تنها میرود، این مرد، این زن
عابر غمگین ترین، تاریکتر، خلوت ترین برزن.
ادامه 

 

۱۰ نظر:

نازنین گفت...

درود بر شما آقای یغمائی واقعا لذت بردم همچنین بسیار متاثر شدم راستی که درد انسانهای اهل درد را که در غربت هستند چقدر زیبا سروده اید. بسرائید آقای یغمائی عزیز. شعر شما واقعا شمع روشنی در دل این شبهاست
با درود به شما

م.ح.فرانسه گفت...

درود و باز هم درود بسیار زیبا ولطیف

خدیجه آجیده گفت...

درد بریدگی در سراپای این شعر پیداست من تعجب میکنم این شعر چطور میتواند یک شمع روشن باشد

داوود گفت...

هیچکس از درون دیگری اطلاع ندارد. و نجات دهنده خود ما هستیم و مسئول اعمال خودمان هم. مبادا غافل از خود باشیم.

ناشناس گفت...

اقاى يغمايى استاد بزركوار بسيار زيبا سروده ايد
مهناز ب حسينى

ناشناس گفت...



یادم می آید زمانی که ما را پس از اعتراضات پی در پی و حتی کتک خوردن توسط اعضای چماقدار به کمپ التاش در بیابانی بی آب و علف در 40 کیلومتر شمال رمادی رها کردند یکی از فالانژهای سازمان به دوست شاعرم میگفت :
مگر هنوز هم شعر میگویی تو که بریدی و با بقیه مزدوران فرقی نداری

منظورم اینست که آنها شعر و شاعری را هم تا وقتی معتبر میدانند که در خدمت پر و پاچه حاج خانم و حاج آقا رجوی باشد و گرنه باید در سطل زباله اش ریخت . آنها با این نگرش به هر هنری با پوزش می رینند و از خودش بیگانه میکنند آنهم در پوشش مبارزه با جمهوری اسلامی که خودشان بزرگترین خدمت را در حفظ آن در این سی و چند سال داشته اند .

صمد

ب. ترکمان گفت...

شعریست بسیار زیبا و پر معنی و عمیق.پایدار و سرودخوان باشید اقای یغمائی این شعر زبانحال هر دور از وطن با شرفی است که بیاد ایران رنج غربت را تحمل میکند. بازبان قدرتمند اخوان و عمق شعرهای سپهری بسیار زیبا

ناشناس گفت...

پیر دانا
با درود به اقای یغمائی
دست مریزاد به شما و اقای مصداقی که کک به تمبون بعضی ها که به سوراخ خزیده اند انداخید تا خفه خون بگیرند و سایت سراسر افتاب مهتابشان را از لوث نوشته های گند گاو چاله دهانی شان خالی کنند والبته نباید فراموش کرد این رهبر عقیدتی ضعیف کش است هر جا ضعیفی ببیند خفه اش میکند مگر انکه سمبه پر زور باشد و باز دست شما و مصداقی درد نکند که کاری کردید که دهان کثیف بعضی از سربازان گمنام امام غائب رهبر عقیدتی بسته شود سربازان گمنامی که به دستور بالا بالائی ها قطع شده ناشی از تلاش کسانیست که ارتجاع را در هر شکلی بر نمی تابند میخواهد ملاهای جنایتکار باشند میخواهد ملاهای کراواتی مجاهد خلق باشد .
و میتوان اینگونه گفت دیگر پشم و پیل هر دو امام گور به گور شده ریخته است همین

ناشناس گفت...

droud barshoma bad
mahasty omidy

مسعود عالمزاده (شیعه ی سابق و کافر به اسلام) گفت...

💚 زن
🤍 زندگی
❤️ آزادی

۷ شهریور ۲۵۸۲ شاهنشاهی ایرانی ۲۹ اوت ۲۰۲۳ مسعود عالمزاده (شیعه ی سابق و کافر به اسلام) پاريس


... گذر از قفقاز ...


متوجه محتوای این شعر میشم. اما ...

تنها و تنها خدمتی که این رژیم اهریمن به ایران و ایرانی کرد این بود که ما رو مجبور کرد با دگنک از سوراخ های تنگ فکری ای که برای خودمان کنده بودیم و قرنها توش لمیده بودیم بیرون بیاییم و دنیارو بشناسیم.
این را یکبار گفتم و تکرار میکنم : اگر محمد حنیف نژاد و یارانش (که انسانهای بسیار شریف و به غایت بی سوادی بودند) بجای جنگ مسلحانه ای که ایران رو نابود کرد، پونصد دلار ناقابل گذاشته بودند تو جیب شون و با یه دوچرخه میرفتند دو سال دنیا رو می گشتند، هیچگاه هیچگاه هیچگاه دست به سلاح نمی بردند. میشد از این ور چین رفت تو و از اون طرفش رفت هندوپاکستان وبرگشت ایران. یا رفت دوری تو این بهشت های کمونیستی زد تا از هپروت بیرون آمد. تا دیگه کسی تو شهر قصه (که شاهکاری بود) از قول خاله سوسکه (در رابطه با خواستگارهاش) نگه ... یکی اش خاقان چینه، که مردی نازنینه، حسابش با همه عالم سِوایه ... خاقان چینه اگه مائو نبود کی بود ؟ بزرگترین جنایتکار تاریخ بشریت.انسانی بواقع ابله و کودن.

دوست فرانسوی ای داشتم بنام پیر (Pierre) که از اون کمونیست های دوآتشه ی سالهای ۶۰ میلادی بوده. از اونهایی که پا میشدن میرفتن شوروی برای کمک به صلح و سوسیالیسم هپروتی روسی. کمونیست بود اما خرنبود (احتمالش کمه اما صفر نیست). تو شوروی دیده بوده که تو غذاخوری ها چند سری میز هست : برای کادرهای حزبی، برای کارگران روسی و برای میهمانان خارجی. غذای کارگرها یک سوم کادرهای حزبی و مال خارجی ها دو برابر این یکی ها. همین ذهنش رو قلقلک داده بوده. رفته بوده اعتراض که این دیگه چه سوسیالیسمی شد که سرمیز غذا هم برابری ای درکار نیست. بعد خودش کمتر میخورده میداده به اون کارگرها که بدلیل سوء تغذیه از ولع انگار که غذا رو تو گوششون میکردند. بعد خود روسها اومده بودن مسئولین گروه اینها رو دیده بودن که این یکی داره برای ما دردسر درست میکنه، قربون دست تون اینو ورش دارین ببرین. بعد هم میندازندش تو هواپیما و پس می فرستندش.
چرا این جور شد ؟ چون این پیر کمونیست بود، اما تو آزادی بزرگ شده بود.

یکی از روسای جمهورفرانسه ... سادی کارنو ... است که پدرش بدلیل ارادتی که به سعدی داشته، نامش را گذاشته بوده سعدی که به فرانسه خونده میشه سادی. در واقع ... سعدی کارنو... بوده.
اشعار سعدی را روی قایقهای رود سین جیانگ چین میخواندند، نامش رفته تو اسم "سعدی کارنو" و بیت معروفش (بنی آدم اعضای یکدیگرند ...) بالای سردر تالار عمومی سازمان ملل نوشته شده. این همه لطافت و تیزبینی و عروج انسانی را سعدی در کوچه و محله اش بدست نیاورد، کوله بارش را برداشت و نیمی از جهان آن دوران را گشت. اسیر شد، به دربدری افتاد. اما آن سعدی ای که برگشت، آن سعدی ای نبود که رفته بود.
ما اساسا آدمهای دور دنیاگردی نبودیم و بقول سعدی از ذهن یک کوته بین ... بگفت از پس چاردیوار خویش، همه عمر ننهاده ام پای پیش ..
این دوسه نسلی که از ایران کنده شدند و در چارسوی دنیا پراکنده، بسیار زجر کشیدند، اما سردوگرم روزگار را هم چشیدند و بقول اخوان ثالث
... بیا ره توشه برداریم، قدم در راه بی برگشت بگذاریم، ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است ...
نه ! به هر کجا که روی آسمان همین رنگ ... نیست !
امکان نداشت با ماندن و هرروز با یک مشت ابله حزب اللهی و یک مشت آخوند باجناقی سروکله زدن، با این خزعبلاتی که ۱۴ قرن مارو مسموم کرده بود، امکان نداشت فکرمان عوض بشه. هر روزی که یک میلیمتر از این نجاست اسلام فاصله میگیریم، یک متر به ایران نزدیک میشیم.
در گذشته تو دانشگاهها و بین استادهای چپ دوآتشه که خیر سرشون جلودار جامعه بودن، نمیشد یک کلمه گفت که از صد کیلومتری به تریج قبای اسلام و تشیع بر بخوره. حالا تو ده کوره ها مردم دارن حسین و عاشورا رو مضحکه می کنند.
اگه تو ایران تو گرم و نرم مونده بودیم هیچگاه تغییری انجام نمی شد. یکی از دلایلی که اروپایی ها دنیا را تغییر دادند این بود که در مهاجرت به غرب از قفقاز گذشتند، بسوی شمال سردسیر رفتند و سپس به سوی جنوب سرازیر شدند و در این راه سهمناک و پرخطر، ضعف، نقص، بیمارگونگی، تنبلی، ناهمگونی با جمع و ... دوام نیاورد.
آن جمعی که به جنوب سرازیر شدند، دیگر آنهایی نبودند که بدرون این جهنم سپید سرما رفته بودند.

بیرون زدن از ایران، ... گذر از قفقاز ... ما بود. از آن دلتنگ نباشیم.
دیر نیست روزی که دوباره بسوی ایران سرازیر شویم. اما ذهنیت ها با سال ۵۷ از زمین تا آسمان تفاوت خواهد داشت.
برخی بیماری های کوچک را هم با خودمان می بریم، که آن بحث دیگری است.