دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

دریچه زرد. اسماعیل وفا یغمائی

افتاب خواهد دمید

افتاب خواهد دمید

مردم. ایران و طبیعت ایران در خطرند

. فراموش نکنیم کورش نماد آغاز تاریخ واقعی ایران در مقابل تاریخ جعلی آخوند و مذهب ساخته است. کورش نماد هویت واقعی ایرانی در دور دست تاریخ است. گرامی اش داریم.بیاد داشته باشیم و هرگز فراموش نکنیم :در شرایط بسیار خطیر کنونی در گام نخست و در حکومت ملایان و مذهب مجموع جامعه انسانی ایران،تمامیت ارضی ایران،و طبیعت ایران در سراسر ایران در تهاجم و نکبت حکومت آخوندها در خطر است. اختلافات را به کناری بگذاریم، نیروهایمان را در نخستین گام در راستای نجات این سه مجموعه هم جهت کنیم و به خطر اصلی بیندیشیم .

این است جهان ما در این لحظه

این است جهان ما در این لحظه
روی تابلو کلیک کنید

کرونا وزمین ما

کرونا وزمین ما
روی تصویر کلیک منید

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی

در گذرگاه تاریخ ایران. اسماعیل وفا یغمائی
تاریخ دوران باستانی ایران

۱۳۹۲ اسفند ۱۲, دوشنبه

ترس سیاسی اسماعیل وفا یغمائی

در آغاز نوشته میخواهم تاکید کنم، این  در پایه و مایه یک نوشته تئوریک وبی زمان است.میخواهم فقط یک مقوله را توضیح بدهم نمی خواهم به کسی بر بخورد.واقعا. اما اگر به کسی برخورد مهم نیست و کاری نمیشود کرد. میخواهم آنچه را مینویسم و در حیطه تجربه ای تلخ  قرار دارد فهم شود.
ترس سیاسی کادر خاص خود را دارد.ترس سیاسی از نیروئی که بر تخت حاکمیت نشسته است معنائی ندارد. مثلا من و امثال من از خامنه ای ترس سیاسی نداریم.هر دو طرف سر جای خود قرار دارند. زمان ترس سیاسی از خامنه ای و امثال او سالهای قبل از حاکمیت او وسیستم ملایان بود که گذشت و رفت و ما هرگز دچار ترس سیاسی نشدیم، که هیچ بلکه بر خلاف بزرگانی چون، «کسروی» و «میرزا آقاخان کرمانی» و «جلیل محمد قلی زاده» و ادامه ترس سیاسی اسماعیل وفا یغمائی

۵۳ نظر:

ناشناس گفت...

با درود
ترس سياسى موجب هوشيارى ميشود، سيلى سنكينى است كه ما را به خود مى اورد، هوشيار و بيدارمان مى كند ، موجب مى شود واقعيت را ببينيم .
با تشكر از استاد بزركوار اقاى يغمايى
مهناز ب حسينى

دریچه زرد گفت...

آقای تفعلی عزیز
بجای تف کردن مقاله را بخوان و نظرت را بده مثل یک انسان فهیم
موفق باشی

ثزیا ریگی گفت...

تفعلی خان
خجالت بکش واقعا

فروزنده رحیمی گفت...

مساله خیلی خیلی روشن هست طبیعی است که وقتی شما از خامنه ای ترسی ندارید!!! باید طبیعتا از طرف مقابلش بترسید چون خامنه ای هم از او می ترسد. سابق که شما با خامنه ای می جنگیدید ترسی از اینطرف نداشتید ولی حالا؟؟؟؟؟

ناشناس گفت...

با سپاس از آقای یغمایی عزیز

به نظر بنده ترس سیاسی در سرزمین دیکتاتور زده ای مثل ایران که فرهنگ دمکراتیک در روابط سیاسی و اجتماعی آن وجود ندارد طبیعتا بیشتر از ترس در یک جامعه دمکراتیک است .
پاسخ به این ترس نیز در یک دنیای دمکراتیک کیفا با پاسخ در جامعه غیر دمکراتیکی مثل ایران متفاوت است.
پاسخ ها در فرهنگ دیکتاتوری همیشه خشن است و سمت و سوی آن بسمت عاقبت کسروی است.
با اینهمه امروز جریان مقاومتی در برابر فرهنگ دیکتاتوری و قلدر مابانه بوجود آمده است که صدایش هر روز بیشتر از روز پیش به گوش می رسد.
فرهاد

قوقو گفت...

کاش از نویزاد و بروجردی و امثالهم یاد بگیرند و جلوی دیکتاتور و دیکتاتورک بایستند و تبدیل به عمله نیمه وقت و تمام وقت نشوند و نفله نگردند.

ناشناس گفت...

فروزنده رحیمی
متاسفانه شما موضوع بحث آقای یغمایی را اصلا متوجه نشده اید و از بس هم که هول هستید طبق معمول با سر توی دیگ حماقت افتاده اید.
درباره مسئله خامنه ای و جمهوری اسلامی برای درک بیشتر اینکه چرا دیگر ترس سیاسی معنی ندارد ارجاعتان میدهم به این بیت مولانا
ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم

ناشناس گفت...

با پوزش
نظر قبلی خطاب به فروزنده رحیمی از بنده بود.
فرهاد

مهرداد دوستعلی گفت...

جناب یغمائی بسیار عالی و روشن بود و ایکاش یک نکته ای را هم از رهبران سئوال میکردید که مدتی هست ذهن مرا مشغول کرده است که فکر میکنم با اینکارها اینها نشان دادند که با هوشیاری خاص فهمیده اند خدائی وجود ندارد و هر کاری آزاد است به همین دلیل هم اینکارها را میکنند چون یک مسلمان این اعمال را نمیکند میخواستم از اینها بپرسید اگر خدائی نیست و انها فهمیده اند این را اعلامش بکنند که ما هم خیالمان راحت بشود و هر کاری دلمان میخواهد بکنیم. با تشکر مجدد از شما
مهرداد دوستعلی

ناشناس گفت...

بریدگی و وادادگی سیاسی و یک زندگی راحت با عیش و عشرت در خارجه برای خود مهیا کردن باعث میشود شخص همیشه نگران باشد که مبادا نیروی انقلابی بر سر کار بیاید و افراد را دچار شک بکند که خطر خامنه ای و جمهوری اسلامی نیست بلکه نیروی انقلابی است که دارد در کمپ ها رنج میکشد و کشته میشود واقعا نمک نشناسی و اینکه سالها از سفره انقلاب خوردن حد دارد
ایرانی

شهلا گفت...

وای به آن روز که گندد نمک. زمانیکه رهبر از ترس میدان را ترک گفته و بچه را جلو انداخته باید چه انجام داد.

خیلی عالی نوشته اید اما این ترس گسترده تر از توضیح شماست. ترس از قطع شدن مواجب و پست وریاست و غیره را هم بایست به آن افزود.

با این چناب یغمایی بهتر است مجاهدین را برای همیشه کنار بگذارید و به کار و بار سیاسی و ادبی خودتان بچسبید. چرا که این سازمان در ایران جایی ندارد و خریدار آن خودش و حتی غربی ها هم انها را جدی نمیگرند.

منصور لرستانی گفت...

اگر کسی اهل مبارزه و پرداخت بها باشد و فقط نخواهد شعر و مقاله بنویسد خیلی خوب میفهمد دمکرات ترین نیروی سیاسی تاریخ معاصر ایران مجاهدین هستند که فقط با رژیم خمینی و آل خمینی مبارزه میکنند اگر هم نقد و ایرادی بر افرادی میگیرند دقیقا علتش این میباشد که این افراد خواسته یا ناخواسته آب را به آسیاب رژیم میبندند
درود بر مجاهدین خلق و رهبران پاکبازش
مرگ و ننگ بر خامنه ای و جمهوری اسلامی که به دست ملت ایران و فرزندان مجاهد و مبارزش سرنگون میشود

ناشناس گفت...

با سلام
خانم شهلا درست فرموديد : ترس از مواجب و رياست
مهناز

ناشناس گفت...

با درود
کریم قصیم :
این نوشته ارجمند شاعر گرامی مان وفا یغمایی حاوی نکات پیدا و پنهان مهمی است ...باید با دقت خواند و در آنها تآمل کرد. به نظر من او دراین تشریح تئوریک بیشتر منظورش از ترس همان نگرانی است ، بیم از آن چه ممکنست ، نه حتا محتمل بلکه ممکن - مثلا به مدد جنگ طلبی رژیم حاکم و آشوب اندازی نظامی به منطقه و واکنش نظامی آمریکا و اسرائیل و سپس گرم شدن بازار "چلبی / پل پت ". خوب تاریخ درسهای خوفناک هم داشته و حقانیت این نوع ترس سیاسی پیش از وقوع وقایع خوفناک و شروع ای کاش می گفتیم و می نوشتیم بود. تردید نیست که آن شعار 35 -36 سال پیش آخوندها و آخوندچه ها که «بحث نکنید...بحث بعد ازمرگ شاه» صد درصد خطا بود و مشابه این سخنهای سخیف اکنون به مراتب خطاترست. امابه این مقاله تئوریک - که من با تآکید سه بار حمایت و به مطالعه آن توصیه و به پخش آن امداد می رسانم یکی دو خرده گیری نیز می افزایم:
این که دوستم یغمایی نوشته:« ...متوجه میشوید آنانی را که سمبلهای نیکی و درستی و حق میدانسته اید این چنین نبوده اند یا در گذر زمان مسخ شده اند، دروغ میگویند، تهمت میزنند، توهین میکنند،به بازیچه تبدیل میکنند،به بازیچه تبدیل میشوند، نابود میکنند، جواب نمیدهند،زیر پا میگذارند، هر مرزی را در مینوردند، توجیه میکنند، هیچ ارزشی را حتی ارزشهای مذهب مورد اعتقاد خود را در زمینه اخلاقیات و ارزش و کرامت انسانی ،که در تضاد با خواستهای توجیه شده اشان باشد به رسمیت نمی شناسند،برادر را علیه خواهر، پدر را علیه پسر،دوست را علیه دوست و...،میشورانند و بکار میگیرند وبه زشت ترین شکل ممکن وبا کمال قلدری ،تمام چیزهائی را که در دشمنان خود سالیان درازبه بدترین شکل مورد نکوهش قرار میدادند خود به بهترین!! شکل ممکن بر علیه مخالفان و منتقدان خود بکار میگیرند و ککشان هم نمیگزد.» این شدنی نیست، این "کلشان هم نمی گزد" ژست تمرین شده شان می باشد یک لباس بالماسکه سیاسی - ایدئولوژیک است که سالیان درازست با خون شهدا و رنج اسیران رنگ آمیزی کرده و به همه انسانهای صادق و یا ساده دل - همه آنها که به آنها یک خروار اعتماد تقدیم داشتند و به مفهوم اعتمادو اعتمادکنندگان خیانت بلکه جنایت شد. اما آنها - یعنی عاملان و آمران این پروسه سی ساله نیز از آسیبهای زمان و ازاین دوگانگی/ چندگانگی و نقش آفرینیهای شیطانی بی آسیب نگذشته اند ، کلکشان گزیده شده و بدجوری عمیق و ای بسا غیرقابل ترمیم: دگردیسی انحطاطی و آن چه خود وفایغمایی جای دیگر به عنوان «بیماری» و «جهان اوهام» و .... نامبرده درواقع چکیده هزار و یک دگردیسی و امراض وخیم و شرارتهای فوق العاده مخربی است که درپشت پرده دینانیسم ویرانگر خود را پیش برده اند. درپشت پرده خوانی و نقالی انقلاب، کارزارسرنگونی و این ردیف اسامی مستعار حفظ قدرت و دریافت گنج قارون و سیادت طبقاتی/شکوه و حلال طلایی و فرمانروایی بر انبوه زحمتکشان و کارورزان و ...آن دگردیسی فاحش و اکنون آشکار از جوانان انقلابی به این «دیکتاتورچه» ها خود حاصل جمع مرکب گزیدگیها و آسیبهای واقعی است که درپروسه فوق دچارش شده اند.

ناشناس گفت...

کریم قصیم :
یک نکته دیگر که مدتهاست به آن توجه می دهم اینست : پروسه شناخت دردهای ناشناخته/ درک و نفی «انشاء الله گربه» و تشریح مسائل و هیبت و خوف کل ماجرا و... اینها همه به جای خود ارزشمند و لازم اما درنهایت کل اینها که دربالا آمد و دوست گرامی وفایغمایی سهم بزرگی در بیان و تشریح و توضیح یک به یک این مقوله ها داشته و دارد و جای سپاسگزاری دارد - اما درنهایت این بخش از زحمات همه منتقدان رجویسم /و جملگی ضد رژیم ولایت فقیه/ به قول هگل عبارتست از « تعیّن منفی» ، شناخت آن چه باید پرهیزکرد یا نفی کرد و...ولی لازمه پیشرفت درکل صحنه پیش کشیدن وتمیز و تشریح و معرفی «تعیّن مثبت» است. به این جنبه هم فکرکنیم و دیریازود بدان بپردازیم. با درود مجدد به شاعرگرانقدرمان

ناشناس گفت...

یغمایی
من نمی فهمم که تو چرا نمی خواهی قبول کنی که اولین بریده تاریخ نیستی.
قبل از تو هزاران نفر دیگه از مبارزه بریدن. حالا این افراد تا زمانی که فعال بودند به گروههای مختلف و سیاستهای مختلف و ایدولوژی های مختلفی تعلق داشتن، ولی وقتی بریدن همه یکی میشن. منظور اینکه چیزی به اسم پیکاری بریده و اقلیتی بریده و اکثریتی بریده و مجاهد بریده نداریم. بریده فقط بریده هست
از این نظر بهت پیشنهاد میکنم که خاطرات و سرگذشت این بریده ها رو مطالعه کن برات خوب هست. چرا؟ چون خواهی دید این ترس سیاسی که تو از مجاهدین داری اونا هم از سازمانهای خودشون پیدا کردن و بعد از ترس زیاد رفتن پاس خرچنگی گرفتن و رفتن دیدن خانواده هاشون. به گفته بهرام رحمانی بیشتر از ٩٠ درصد از برادران چپ سابق به همین ترس تو مبتلا شدن و بعد شروع کردن به کشف فواید دمکراسی و اینکه جریان متبوعشون اصلا دمکراتیک نبوده و بعد هم رفتن به ایران. تو هم در همین راه هستی اگر نبودی وقتی که برادرت برات در نامه سرگشاده نوشت که برادر کوچکتون فوت کرده و فوتش هم تقصیر فرقه رجوی هست. لااقل از خون اون برادرت دفاع میکردی و توضیح میدادی که رژیم چه به سر برادرت آورد.
اما نکته اصلی این هست که حالا میگم
نه اون هزاران بریده دیگه که رفتن ایران کسی اهمیتی داد و نه تو که بری کسی اهمیتی خواهد داد. دیگه این همه صغری و کبری چیدن برای چی؟

شهریار

هه هه هه هه هه گفت...

این شهریار حالا خودش کیه؟؟ احتمالا چگواراست؟کاشکی مینوشت خودش الان کجاست تو لیبرتیه یا داره چرت میزنه؟

بریده گفت...

حاجی شهریار
تو اصلا مقاله رو فهمیدی که چی میگه؟ بخدا نفهمیدی. من خودم یک بریده ام؟افتخار میکنم که بریدم.شهامتشو داشتم که بریدم. بیست سال با این خمینی و خامنه ای دیوث جنگیدم به اینم افتخار میکنم.بعدشم که بریدم افتخار میکنم که از اینها که واقعن پدر مارا در آوردند بریدم.بریدن خودش از یک چیز بد شهامت میخاد که تو نداری. قراره چی باشه که هرچی کردن بسرمان بیارن ما نبریم.برو بابا دلت خوشه.الن هم بخدا اگر امکانش باشه سرباز مردمم البته این مردم این کثافت آخوند را سرنگون میکنند ولی اینها هم که من بریدم کم از آخوند نگذاشتند.تو هم هیچ چیز نمی فهمی بخدا یا دلت خوشه تو خارجه خوابیده بودی یا خیلی نمیفهمی.

ناشناس گفت...

بیچاره شهریار خان رو ببین که به بهرام رحمانی دخیل بسته. خوب است نظر او را راجع به مجاهدین بپرسی. خجالت هم خوب چیزی است.

ناظر باشی

بایرام گفت...

من از اقای شهریار چند سئوال خیلی کوچک دارم واینکه انسانها در برابر اشتباهات یک سازمان یا یک فرد در اساس کار ایا حق اعتراض و بررسی را دارند یا ندارند و چکاری باید بکنند دیگر این که ایا افراد حق دارند در صورتی که چیزی را درست ندیدند از یک سازمان ببرند یا اینکه باید صبر کنند تا بمیرند و سئوال دیگر این هست ایا شما با مجاهدین بوده یا نبوده اید اگر بوده اید یا هستید هیچ نوع اشکال در کار ندیده اید که اگر اینطور هست لطفا توضیح بدهید تا من هم بدانم
با احترام به آقای شهریار

ناشناس گفت...

یغمائی و دوستان
این چیزی که من میگم فقط دو دوتا چهارتا هست.
یغمائی به این نتیجه رسیده که مجاهدین از آخوندا بدتر هستن
حسین روحانی هم به این نتیجه رسید که پیکار از آخوندا بدتر بود
علی کشتگر هم میگه اگر قدرت دست کمونیستها افتاده بود از آخوندا بدتر میکردن
همه این بریده ها هم مثل یغمایی صادق بودن و راست میگن
خوب مجموع حرف همه این بریده ها میشه اینکه آخوندا بهترین گزینه ممکن بودن و همه جریانات سیاسی خائن و قدرت طلب بودن. این هم که حرف خمینی ازهمون روز اول بوده
حالا شما هی صغری و کبری بچینید

شهریار

esmail گفت...

شهریار گل
تو واقعا خودت در منطق یکپا رهبر عقیدتی هستی خدا را شکر که اگر خدای نکرده اون یکی بعد از صد و بیست سال عمرش تمام شد تو هستی تا چشم جهانیان را به منطق و نور خرد و اندیشه خود روشن کنی

احمد رضا. ص گفت...

در یک کلوم این شهریار و اقعا حال منو به هم میزنه چرا کامنتای اینو میذارین واقعا عوض منطق تهمت میزنه و مث یه مگ معذرت میخام رو اشغال وزوز میکنه و اعصاب خورد میکنه. آخه مرد ناحسابی هرکی اگه انتقاد میکنه به یکی آخوندارو ترجیح میده پس این همه ایرونی طرفدار آخوندن واقعا خاک تو اون سرت کنن با این منطق آبگوشتی احمقانه ات

ناشناس گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
دریچه زرد گفت...

ناشناس که نوشتی

ناشناس ناشناس گفت...

یغمایی
تو اصرار داری که نشون بدی ...

چون اسم نداشتی حذف شد

ناشناس گفت...

این یکی بیشتر برای خودت هست تا برای چاپ
مشکلات تو سیاسی نیست. مشکل تو این هست که آدم تنهایی هستی. بعد از این همه سالها موندی خودت و خودت. اینایی هم که روی سایتت کامنت میذارن خودت بهتر از من میدونی که سربازان گمنام هستن.
تو انتظار داشتی که بعد از این همه سال یک تعدادی از همه اونهایی که همه این سالها بهت استاد استاد گفته بودن کنارت بمونن ولی نشد و دیدی که اعتقادات سیاسیشون و مبارزه شون و سازمانشون براشون مهمتر بود.
این چیزایی هم که مینویسی برای این هست که خودت رو برای همونها توجیه کنی، وگرنه تو اینها رو برای من خواننده نوعی نمی نویسی.
ولی هرچی زودتر با خودت کنار بیای که برای هیچ کس دیگه هیچ اهمیتی نداری برای خودت بهتر هست
تو واقعا به بدترین وضع ممکن دچار شدی، آدمی شصت ساله که هیچ کس رو نداره و از اون بدتر دیگه هیچ اعتقادی نداره. شدی پیرمردی که در کشوری زندگی میکنه که زبونش رو هم هنوز درست یاد نگرفته، شغلی یا پایگاه اجتماعی هم نداره. دیگه دوست و رفیقی هم نداره. واقعا سخت هست. ولی به نظر من برو ایران منتهی بدون صغری و کبری چیدن. این رو خودت بهتر میدونی که ملت اینقدر گرفتاری دارن که کسی به ایران رفتن تو اهمیتی نمیده. مگر همه اونهای دیگه که رفتن کسی در موردشون چیزی مینویسه؟ یا اونایی که یواشکی میرن و میان مگر کسی وقت داره به اونا بپردازه؟ هر چی هم به نظر من زودتر بری به نظر من از نظر روحی به سودت هست. از این تنهایی و بیکسی در میای بلاخره برادرت اونجا هست و نظراتتون هم که به گفته برادرت بهم نزدیک شده. بلاخره همزبونت هست و از این چندتا یار اینترنتی که نه دیدی و نه میشناسی بهتر هست

برو ولی بدون صغری کبری

شهریار

ناشناس گفت...

اون نظری هم که حذف کردی مال من بود

شهریار

esmail گفت...

شهریار گرامی
تو به نحو عجیبی مرا بیاد کیسه کشهای حمام، روضه خوانها وسلمانیهائی که بچه ها را به سنت اسلام ختنه میکردند و در حال کیسه کشی و ختنه کردن بقیه را نصیحت میکردندمیاندازی. حرف و حدیثت مرا بیاد اینها میاندازد.حرفهایت عجیب واقعا بی معناست و ماههاست تکرار میکنی برو ایران و به نحو رقت انگیزی خودت را در من میبینی. وقتی مینویسم رقت انگیز منظورم یکسری انسانهای رنجدیده و درمانده ای چون خود توست که مرا دچار رقت میکند. مرد یا خانم درست و حسابی باور کن اوقات خودت را به نحو باز هم رقت انگیزی داری تلف میکنی. بنظر من کامنت نگذار. نه پیرمردی عیب است نه تنهائی و تو از زندگی من چه میدانی؟ که مشغول کیسه کشی روانشناسانه شده ای. تو چون به نحو فجیعی جهان و وجودش را در ترهات سیاسی عقیدتی کسی که به او باور داشته ای خلاصه میبینی و توان و رمق ارتداد و نو یابی را نداری فکر میکنی دنیا تمام شده. عزیز جان دنیا با هر عصیان آغاز میشود. این را کطمئن باش. خداوند به تو کمک کند که بتوانی فضای نوتری پیدا کنی که با این وضعیت و با شناختی که از تو دارم واقعا از زاویه انسانی نگران هستم. در ضمن من اگر قصد ایران رفتن داشتم حتما به دلیل دورتر شدن از عزیزی چون تو قصد میکردم بروم تا اینقدر پرت و پلا نشنوم . از کسی که اساسا نمیفهمد که درد کجاست و چون طرفدار لوطی محله است با فقدان او خودرا بی کس و کار حس میکند. نگران نباش حال من بسیارعالی است.متاسفانه از تنهائی خبری نیستو همه چیز به لطف حق بر مدار درست در چرخش است. در این زمینه اگر اطلاعات بیشتر به تو آسایش میدهد ایمیل من هست بنویس تا برایت بگویم .هم من و هم تو در غربت و با شادی و شور انقلابی خواهیم مرد خیالت راحت باشد.

ناشناس گفت...

هاله
با سلام به اقا وفای عزیز
مطلبی که نوشته اید بسیار عالیست و همانطور که خود گفته اید بدلیل رقت نمی توانید تیز تر بنویسید شاید حق با شما باشد ولی اگر از من بپرسید میگویم درست است که وضعیت اینها رقت اور است اما باید توجه کرد که داریم در حوضه سیاست بحث میکنیم سیاست هم یعنی اینکه حاکمیت به جان و ناموس حیاط و ممات یک ملت .نتیجه بگیرم که علیرغم همه رقت ها باید به صراحت تمام سخن گفت به قول اقای قصیم قبل از انقلاب ضد سلطنتی میگفتند که بحث نکنید به زیان انقلاب است و بگذارید بعد از انقلاب این بحث ها انجام میشود و این همان شد که خمینی جنایتکار و جانی بر سرکار امد و دودمان همه را به باد داد .
نتیجه دوم این رزیم رفتنی است و بزودی هم خواهد رفت اما ما نیز نگرانیم بله نگران از بابت اینکه کسی بیاید که خمینی پیش او بچه شیطان باشد باید صریح بود من حرف اقای شهریار را تائید میکنم رهبری سازمان و سازمان قطعا بدتر از خمینی خواهد بود در این شک نداریم بخاطر چی ؟بخاطر اینکه خمینی قبل از حاکمیت کسی را زندانی نکرد
خمینی قبل از حاکمیت دهان ها رانبست بله ان شارلاطان بچه این شارلاطان هم نخواهد شد ما شک نداریم کسی که هنوز به حاکمیت نرسیده در اخرین پیامش میگوید بند از بندتان جدا میکنیم فکر میکنید وقتی به حاکمیت برسد فقط به بند از بند جدا کردن بسنده خواهد کرد شک نباید کرد همچون کیم این سونگ رهبر کره شمالی شوهر عمه ها را به سگ های هار خواهد سپرد تا خورده شوند .
من میگویم هر چه هست باید پیش از پایان این رزیم مفلوک تعین تکلیف شود باید سازمان مربوطه به نمایندگی از کسی وارد بحث و دیالوگ شود و بر ابهامات ما پایان بگذارد باید هر چه هست همین امروز یعنی پیش از پایان رزیم خمینی مشخص شود اگر انقلاب ضد سلطنتی هیچ هم نداشته باشد این تجربه گرانبها و طلائی را دارد که اقا جان هر چه هست باید امروز روشن شود تا فردای روزگار رهبری با اسب سفید به جای نوفل لو شاتو از اور سر در نیاورد .
باز هم تاکید میکنم ما با سرنوشت مردم داریم بازی میکنیم باید به صراحت سخن گفت و نباید ترسید از اینکه شهریار ها و فروزنده رحیمی ها و رهبر عقیدتی ها ناراحت شوند .ما هر چه خورده ایم از عدم صراحت ها بوده است وظیفه هر انقلابی که به ازادی مردم می اندیشد این است که تمام ابهامات را همین امروز روشن کند تا فردا گرفتار رهبری دیگر از جنس خمینی نشویم و هر کوتاهی در این زمینه خیانتی است که ما امروز به نسل فردا ها میکنیم .ما سر جنگ با مجاهدین نداریم ما از ان ها صداقت در گفتار و کردار میخواهیم از انها میخواهیم بگویند در این 33 سال چه کرده اند در قرارگاههای اشرف چه گذشته است از انها میخواهیم راجب زندان ها در اشرف بگویند از انها میخواهیم راجب انقلاب ایدئولوزیک بگویند از غسل هفتگی از عملیات جاری از نشست طعمه و از صدها عمل دیگر که بی پاسخ گذاشته اند .ما باید تعیئن تکلیف کنیم این موضوعات را ما حق داریم که از سازمان و رهبر بخواهیم امروز پاسخگو باشد و نه فردائی که ما نخواهیم نتوانست حتا نفس بگشیم چه به رسد به سوال کردن .
مناظره تلویزیوونی و گفتگوی ازاد راه عبور از این بن بست است .و این اولین قدم است برای وارد شدن در مسیر صداقت است و تمام .

نازنین گفت...

من میخواهم به شهریار بگویم تنهائی آقای یغمائی و وضعیت خود شما اگر پناهنده هستید یا در خارج به اجبار زندگی میکنیدو صدها چون شما و مثل من در کشورهای مختلف ثمر کار ان آخوند کثیف خمینی و خامنه ای و جمهوری اسلامی و همچنین ندانم کاریها و نادانی و حماقت کسانی است که اشتباهاتشان و خودخواهی های سازمانی شان ما ها را به این روزگار دچار کرده و شما دارید هنوز هم از این نوع حماقتها دفاع می کنیدواقعا کجا و کی باید از دردها حرف زد. دور و بر ما همینطور انسانها دارند رنج میکشند و شما تا یکی کمی میخواهد روشنی بدهد می خواهید خفه اش کنید این درست نیست واقعا آدم عصبانی میشود

ج. عبدی.لیل گفت...

من فکر میکننم جواب کسانی مثل شهریار را در مقاله آقای یغمایی خیلی خوب داده است جائی که نوشته است
ترس سیاسی ناشی از شجاعت برای ادراک و فهم مسئله ای یا مسائلی سیاسی است و در همین جا باید گفت بزدل های سیاسی، فرصت طلبها و بیخیالهای سیاسی و امثال این افراد را کاری با ترس سیاسی نیست

ناشناس گفت...

یغمائی
بطور کلی اونهایی که از سیاست در خارج از کشور میبرن دو گروه هستن، یک گروه که کار درست و حسابی دارن، موقعیت اجتماعی دارن با مردم کشوری که اونجا زندگی میکنن ارتباط دارن و زندگی عادی دارن و از اونجایی که موفق هستن حسرت عمر برباد رفته را نمی خورن
یک گروه دوم داریم که در زندگی بعد از بریدن هم ناموفق هستن، نه سواد دارن، نه پایگاه اجتماعی دارن، نه زبان یاد گرفتن. اینها همه زندگی ناموفقشون رو به گردن این گروه و آن گروه میندازن و بر عمر رفته حسرت میخورن

این تقسیم خیلی عمومی هست و همه جور سابقون درش پیدا میشه، از توده ای و اکثریتی تا خط ٣ و مائویست تا مجاهد.

شما هم که تصدیق میفرماید که به گروه دوم تعلق دارید
و امثال شما هم در سایتهای اینترنتی و تلویزیونهای لس آنجلسی فراوان هست.

باور بفرمائید که مردم همانقدر به این افشاگریها و اعترافات شما توجه میکنند که به اعترافات حسین روحانی و قاسم عابدینی و سیروس یزدیان و احسان طبری و علی کشتگر و بهروز طلوعی و ایرج کشکولی توجه کردن
این ها هم همه مثل شما انسان های صادق و رنج کشیده ای بودند و هدفشان البته فقط افشای بعضی مسائل بود

شهریار

esmail گفت...

سلام و سپاس و ممنونم شهریار عزیز
من هیچکدام را همانطور که شما میفرمائید ندارم. از داشتن خبری نیست. فقط هستم. همین.شاکر و سپاسگزار.من علیرغم تمام رنجها تا وقتی میتوانم بفهمم میومیوی گربه همسایه ریباست و بغبغوی کبوترها زندگی را تحمل میکنم. موقعیت و بقیه چیزها گیر ما نیامد عزیز. چه بکنم؟ شما انشالله همه را داشته باشید. برای من هم دعا کنید کهمیومیوی گربه ها و بغبغوی کبوترها پایدار بماند. باور نمی کنی ولی برای من پیری و مرگ هم زمینه شناخت است و نه ترس. من و سرکار جزئی از زندگی و وجود بی نهایت و ناشناسیم و در اطوار هستی میچرخیم. حالا شما در موقعیت ومن بی موقعیت. اساسا کدام شاعری مثل آدمیزاد زندگی کرده که من بکنم. نود درصد یا از گرسنگی مردند یا کشتندشان. نگران نباش خدا بزرگ است

ناشناس گفت...

یغمایی
حرف من هم دست بر قضا همین بود که شما به میو میو گربه ها و بغبغوی کفترها مشغول باش.
و اما در مورد شاعران و وضع زندگی شان، شما شاعر مدیحه سرا بوده ای و مدیحه سرایان هم همیشه به خرج آنکه مدحش را میگفته اند روزگار میگذراندند. تا چند سال پیش شما مدح مسعود و مریم میگفتی و روزگار میگذراندی و حالا هم حتما کسی پیدا میکنی که مدحش بگویی.

شهریار

esmail گفت...

عزیز
اسمت که شهریار است! یعنی شاه. نمیدانم چه ریخت و قیافه ای داری عکس شش در چهارت را بفرست تا اگر چنگی به دل بزند یک مدیحه برایت بسرایم و سرکار چند کیسه زر و چند راس اسب و الاغ به شیوه شهریاران اصیل سابق برای من بفرستی تا من هم هدیه کنم به انجمن بینوایان اینجا.در باره ان نقطه اصل وجود وسرور کائنات و مفخر موجودات من ملتم را مدح میکردم چون فکر میکردم او از منافع آنها دفاع میکند. او البته وقتی مدحش را مینمودی چیزی نمیداد بلکه میگرفت.فکر میکنم توضیح واضحات است

ح.م.فرانسه گفت...

شاعر ارجمند
درودها بر شما
به این افراد نظیر اقای شهریار لطفا پاسخ ندهید. اینها کارشان منحرف کردن اذهان از روی مساله ای است که شما با دقت و شفافیت و انصاف توضیخ داده اید و واقعا مساله بسیار مهمی است.مخصوصا در شرایط حاضر بسیار مهم است. نظر من این هست که فقط کامنهائی که مربوط به این نوشته ارزنده است درج بشود و افرادی که با شما یا دیگران مشکل دارند بهتر است با ایمیل خرفشان را بزنند چون برای دیگر خوانندگان جالب نیست.

ناشناس گفت...

هاله
جناب شهریار گرامی اولا به من و تو چه که ادم ها چگونه زندگی میکنند صریح تر بگم به تو چه که اقای یغمائی از صدای اواز پرندگان لذت میبره و از میو میو گربه ها احساس زندگی میکنه راستی تو که هستی که تعئین تکلیف میکنی که ادم ها چگونه زندگی کنند نکند خود را به جای رهبر غائب قرار داده ای ؟
اما تو بگو در دنیای انسانی کجایش هستی ؟کسی که از اواز پرندگان لذت نمی بره قطعا از صدای ناله مادران و پدران و برادران وخواهران داغدار لذت میبره ؟تو از کدام طایفه هستی ؟قلب شما همچون افکارتان چنان سیاه شده است که دیگر حتا نمی توانید از اواز پرندگان لذت ببرید غیر از این است؟مگر غیر از این است که انقلاب ایدئولوزیک برای کشتن همین لذت ها بوده است لذت عشق به خانواده مادر پدر برادر و خواهر زن و همسر ؟
بنظر می اید که شعور اجتماعی تان نیز بر باد رفته است که اینگونه ناله میکنید غیر از این است عزیز من ؟
جناب شما چند کامنت گذاشته ای بدون اینکه حتا یک جمله راجب مطلب اقای وفا بگوئی حتا بعنوان نقد مطلب اقای وفا غیر از این است که تماما کینه های خودتان و رهبر عقیدتی تان را خالی میکنید .
ایا میخواهید دهان ها را ببندید ؟
مانده بودم برایتان چه ارزوئی بکنیم گفتم بهترین ارزو برای شما این است که خدا به شما یک کمی عقل بدهد و کمی هم انسانیت همین .

غ. ناصری گفت...

جناب یغمائی
دست مریزادواقعا
نکته سنجی ودقت شما در درک مساله ای بسیار مهم قابل ستودن است . من تا همین چند ماه قبل هوادار سر سخت شورا و مجاهدین بودم ولی در جریان کشاکشهای عجیب پس از استعفای آقای دکتر قصیم و اقای روحانی حقیقت را دانستم . در آول وقتی خبر استعفا را شنیدم خیلی ناراحت شدم و اینکار را ناجوانمردانه میدانستم زیرا در شرایط خیلی سختی بودیم ولی یک دو ماه بعد وقتی رفتارهای یک جنبشی را با ایندو عضو دیدم و این همه توهین و تهمت و دروغ و ناجوانمردی جدا سز گیجه گرفتم و برای همیشه اینها را ترک کردم. ایکاش شما در این نوشته اشاره ای به این مساله میکردید زیرا نمونه خیلی روشنی که واقعا ترس و وحشت سیاسی در میان خیلی هواداران ایجاد کرد همین القاب و توهینها بود که نثار دو عضو سابق خود کردند و آنها را مزدورف ضد انقلابف قاتلف جیره خور خائن و هر چیز دیگر گفتند که واقعا بی سابقه بود و در هر حال یک پرونده بسیار ننگینی هست که فراموش نمیشود. با تشکر از شما و با امید به این که این تجربه ها واقعا دیگر تکرار نشود و ایران عزیز ما از دست این آخوندهای جنایتکار به دست مردم و نمایندگان حقیقی اش آزاد بشود من به این امید واقعی دارم.

ناشناس گفت...

یغمایی
خیلی ممنون ولی من مدح لازم ندارم. منظورم هم از ذکر مدیحه سرا بودن شما این بود که بگویم شما شاعر نیستی چرا؟ چونکه قبلا هواداران مجاهدین برای اشعارت به به میگفتند و الان دشمنان مجاهدین برای اشعارت به به میکنند و استاد استاد میگویند تصدیق میفرماید که نه آن به به کردنها و نه این استاد استاد گفتن ها نظر به کیفیت ادبی و هنری اشعار شما دارد
اما من نه اسم و نه اشعار شما را در هیچ مجله ادبی ندیده ام، هیچکدام از شاران و نویسندگان معتبر ایرانی نه هیچوقت اسمی از شما برده است و نه از اشعارتان، چون فاقد ارزش ادبی بوده و هست و صرفا مدیحه سرایی هست

شهریار

خانم گوسفند سابق گفت...

این اقای شهریار اگر میفهمید گربه چیه و زیباست و یا کبوترها را دوست داشت وضعش بهتر بود من بهش میگم این شعرو بخونه شاید کمی وضعش درست بشه
گربه من ناز نازیه
همش به فکر بازیه
یه توپ داره قلش میده
می گیره و باز ولش میده
گربه لیلی باهوشه
اما زیاد بازیگوشه
یه توپ داره رنگ ووارنگ
میزنه به شیشه دنگ و دنگ
گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
شبها همیشه وقت خواب
میره می خوابه تو رختخواب
گربه پوری شیطونه
هی میره بیرون از خونه
شبها کنار حوض میره
میشینه و ماهی میگیره
گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
منظم و مرتبه
مثل خودم مودبه
گربه مصطفی بلاست
بهانه گیر و بد اداست
راه میره و غر می زنه
میخوره و نق می کنه

گربه من نازنازیه

همش به فکر بازیه
ساکت و آروم می شینه
فیلمهای کارتون می بینه
گربه مهدی تنبله
تنبل دست اوله
مشغول خواب و خور خوره
از جا تکون نمی خوره
گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
آسه میاد ، آسه می ره
جوجه ها رو نمی گیره
گربه مهری ناقلاست
دشمن مرغ و جوجه هاست
مرغه میگه قدقدقدا
وایسا عقب جلو نیا
گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
به چیزی دست نمی زنه
نمیندازه نمیشکنه
گربه اکبر فضوله
به بازیگوشی مشغوله
هر چیزی که هر جا باشه
یا میریزه یا می پاشه
گربه من ناز نازیه
همش به فکر بازیه
اینهمه همبازی داره
دوستهای نازنازی داره
گربه هادی پرخوره
چاق و درشت و قلدره
پنجولاشو وا می کنه
با همه دعوا می کنه
گربه من نازنازیه
همش به فکر بازیه
اینهمه گربه قشنگ
ریز و درشت و رنگارنگ
گربه من قشنگ تره
از همشون زرنگ تره
نه شیطونه ، نه قلدره
نه تنبله ، نه پرخوره
میون همه گربه ها
از همشون خوبتره

خدیجه اجیده گفت...

همینقدر بگو آدم وقتی این کامنتا رو میخونه منهای دوسه نفر میگه ماشاله عجب اصطبلی همجور موجودات ضد انقلاب و بیحال و رمق دور هم جمع شدن انشاله چشم نخورین

esmail گفت...

سلام شهریار
چه بکنیم عزیز
ما شعرهامون بده ارزش نداره کسی هم نمیخونه حالا چقدر مهمه برادرم.وقتی دولتها یکشبه سقوط میکنن و امپراطوریها چرا باید نگران شعر بود. شاعران دیگر هستند اهل شعر میتوانند شعرهای آنها را بخوانند. به شما هم نصیحت میکنم شعرهای مرا نخوانی چون جالب نیستند و ارزش ندارند وقت خودت را تلف کنی.
با درود

خدیجه آجیده گفت...

اقای باصطلاح شاعر منهم معتقدم شعرهای تو اصلا شعر نیست. اصلا کی گفته تو شاعری. هزار تا مثل تو دارند مداحی خامنه ای را میکنند و کسی نمیشناسدشان تو هم را مجاهدین کمک کردند اسم و رسم پیدا کنی الان چی هستی ؟ بخدا هیچی. یک موی شاعرانی که در کنار مجاهدینند به تمام تو می ارزد تو همانطور که آقای شهریار نوشته بهتراست بروی ایران شاید آنجا یک چیزی گیرت بیاید

ناشناس گفت...

با سلام به اسماعیل و همه دوستان با این امید که با هرزه نویسان و مداحان دیوارهای شکسته، دهان به دهان نشویم.
...
از سه چیز باید ترسید که یکیش «دیوار شکسته» است. به اون دوتای دیگه کار ندارم ...
چرا از دیوار شکسته باید ترسید؟ چون پی و اساسش نم کشیده و روی آب است و هر آن ممکن است خراب شود. چون تعمیر شدنی نیست و بنّا و غیر بنّا را هم زیر آوار خودش می‌گیرد.

پس چه باید کرد؟

باید از دیوار شکسته ترسید و به همین دلیل باید از آن دور و دورتر شد دیوار شکسته، شکسته است حتی اگر به آن منگوله ببندند و رنگ آمیزی و نو نوارش کنند.
اگر این ترس (یا بهتر بگویم این نگرانی) واقعی است که واقعی هم هست پس نباید به آن امید بست و اگر نباید امید بست پس نباید هم به آن مشغول شد که اینجاش کج است و آنجاش معوج.

به جز این، از هر «نیمه پنهانی» هم باید ترسید.
از آنچه در پرده است و شفاف نیست و خود را در هاله و راز و غیبت می برَد.
هر فرد یا هر جریان و هر رژیمی که بی دلیل و با دلیل نیمه پنهان داشته باشد و ظاهر و باطنش یکی نباشد حکم همان دیوار شکسته را دارد و باید از آن نگران و بر حذر بود.
در اینصورت دیوار شکسته هیچ غلطی نمی تواند بکند جز اینکه بر سر خودش خراب شود.
پرسان

ناشناس گفت...

بند ه با دقت نوشته های شهریار خانم را خواندم و فی الواقع به نظرم این خانم باید برود به روان درمان و روانشناس مراجعه کند. شهریار خانم یک بیمار است بیماری از نظر روانی و شخصیتی کاملا در هم شکسته مانند بسیاری دیگر که در گرمابه انقلاب ایدئولوژیک شستشوی مغزی داده شده اند. شهر یار خانم ها و شهریار آقا هایی اینچنین بعد از جدا شدن از سازمان هم خود را موظف به دفاع از آن می دانند. دلیل آنهم همان شستشوی مغزی و تاثیرات مخرب آن بر اعماق روان این افراد است. برای شهریار ها نقد و انتقاد سیاسی معنی ندارد. همچنانکه به او سالهای سال آموخته اند همه باید مطیع و بفرمان با نفس و خون آن آقای ولی فقیه اپوزیسیون باشند. متاسفانه افرادی مانند شهریار خانم تاثیرات مخرب شستشوی مغزیی که از جانب رهبر به آنها اعمال شده است را تا به آخر با خود خواهند داشت. فرهاد

ناشناس گفت...

اقاى يغمايى سلام
لطفا نوشته هاى خاتون كانادا را نشر نكنيد
حسين

احمد رضا. ص گفت...

خدیجه خانوم
اگه حضرت مخمد میدونست که همسرش یک هم اسمی مثل تو اینقدر بیشعور و بی تربیت پیدا میکنه حتما از ازدواج منصرف میشد واقعا تو دیگه کی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بهمن گفت...

با سلام!
در ارتباط با کامنتهای سربازان گمنام رهبر عقیدتی از جمله خدیجه خاتون و شهریار یادآوری چند نکته ضروری است:
این افراد همان خط ماشین لجن پراکنی ولی فقیه عقیدتی را پیش میبرند. مضمون اصلی این خط این است که به جای پاسخ سیاسی به پرسش و ابهام و یا انتقاد واعتراض, تلاش برای لجن مال کردن و حذف منتقد و یا معترض است. این شیوه فصل مشترک همه سیستمهای فاشیستی و توتالیتر است. راه دور نمی رویم, نگاه کنید به همزادان ایدئولوژیک رهبر عقیدتی, خمینی و خامنه ای, و شیوه تنظیم رابطه آنها با معترض و منتقد. در ان دستگاه مقدمتا برادر حسین بازجو همت کرده و کار لجن پرونده سازی و لجن مالی حریفان را بر عهده میگیرد. اگر با این ترفند فرد مرعوب شد و لنگ انداخت و کوتاه آمد که هیچ. والا امنیتی ها به سراغش میروند و تلاش میکنند زهر چشم گرفته و طرف را بترسانند: تحقیرش میکنند و سرنوشت آدمهای مهمتری که در در مقابل ولایت فقیه ایستادند, را به وی یاداوری میکنند و نصیحتش میکنند که برو سراغ زندگیت. اگر ما همین جا بکشیمت هم کسی جرات نمیکند زیر تابوتت را بگیرد. اگر این شیوه افاقه کرد که هیچ والا طرح حذف فیزیکی فعال میشود.
در اینجا نقشی که جناب شهریار بر عهده دارد همان نقش امنیتی ها است. این نشان میدهد که سربازان گمنام و نامدار رهبر عقیدتی, در تلاش چند ماهه بی وقفه برای پرونده سازی و لجن مال کردن اسماعیل, ناکام بوده و شکست خورده اند. در گام بعدی امنیتی ها, خط تحقیر و مرعوب سازی را پیش میبرند. اگر دقت کنید طرف تو گویی سوزنش گیر کرده, با اندیشه و نظرات یغمایی کاری ندارد فقط تحقیر میکند .
این عنصر کثیف مرا یاد یکی از بازجویان اوین میاندازد که پس از چند هفته کتک و شکنجه, آمد نشست و با لحنی ظاهرا دلسوزانه اما تحقیر آمیز شروع کرد به نصیحت: ببین برا چی مقاومت میکنی, اون خلقی که تو ازش دم میزنی دارد کیف و حالش را میکند و هزار تا مثل تو هم اینجا نفله شید ککش هم نمی گزد. لحن تندتر شد: تو آدم وامانده و ریقو آمده ای جلوی امام و انقلاب بایستی, ما چوب تو آستین گنده تر از تو کرده ایم تو که رقمی نیستی .................
دوست گرامی آقای یغمایی! باند تبهکاری که بر مقدرات سازمان مسلط شده, مرزهایی از شقاوت و جنایت را درنوردیده که راهی برای بازگشت باقی نگذاشته است. شهریار و امثال او حاصل یک دگردیسی عمیق ضد انسانی هستند. اینها را دست کم نگیرید.

ناشناس گفت...

آقای شهریار شما بحث آقای اسماعیل را نفهمیدید وچه بسا تجاهل می کنید.
آقای شهریار خود می بری خود می دوزی وتهمت و توهین، شهریار بخشی می کنی و خود نتیجه شهریارانه می گیری. واقعاً که هنرمندی.
ولی کتابی که می خوانی از رونق افتاده است آقای شهریار. بهتر است چون آقای لرستانی چند تا شعار پیش بدهی م قال قضیه را بکنی و بری . "برو ولی بدون صغری کبری"

درویش

ب.مقاتی گفت...

باید از این آقا سئوال کرد که واقعا تو فکر میکنی رهبری؟رفتی چارده ساله قایم شدی این چه جور رهبریه به همه هم از صبح تا شب دارید بد و بیراه میکید واقعا خجالت داره

م- ت اخلاقی گفت...

نصیختی کوتاه

با درود به همه آنهائی که در پی حقیقتند،ونه در پی حقانیت کاذب،
ابتدا این بخش آخر نوشته آقای یغمائی را بازخوانی کنیم،سپس در یک جمله کوتاه خواهم گفت که ‏این رقّت حال(برای ترس آفرینان) وترس تا الآن چه کارائی داشته است :‏
من خود متاسفم که نمیتوانم فقط به ترس سیاسی خود متکی باشم و از آکتیویته آن بهره ببرم و ‏با بیرون ریختن خشم خود نفسی در آسایش بر آورم. متاسفانه یا شاید خوشبختانه، ترس سیاسی ‏من به دلیل شناخت موقعیت نازل ترس آوران و مظلومیت و بی پناهی پیرامونیان، هنوز با رقت ‏سیاسی آنهم از نوعی دردناک و آزار دهنده، آمیخته است. همین مساله به من اجازه نمیدهد ‏آنچنانکه صریح در باره آخوند میاندیشم و با تمام امکانات اندکم آنها را نفی میکنم، در باره ترس آوران ‏نیزبیندیشم. رقت سیاسی حاصل از نظاره این همه، مرا قفل میکند اما به دلیل همین رقت هنوز ‏آرزو میکنم ، ترس آوران چشمهای خود را بازکنند و ببینند که در چه مسیری هستند، کعبه یا ‏ترکستان، و به کجا میروند و متوجه شوند که فارغ از همه نواقص دردناک، چگونه خود و فقط خود، ‏شب روز بر طبلهائی که بر حجم ترس سیاسی زهرآگین در میان انسانهای جدی و اهل شعور می ‏افزاید میکوبند، و با کارکردهائی که وزن این ترس را میافزاید خود را برای فرو کشیده شدن در باتلاق ‏سنگین وسنگین تر میکنند. به دلیل همان رقتی که گفتم ، واقعا متاسفم.در پایان با تاسف این سطر ‏شعر شاملو را زمزمه میکنم.‏
هرگز کسی اینگونه فجیع به کشتن خود بر نخاست....‏
به امید آنکه این نوشته فهم شود.‏

امّآ
اینجانب در سال 1371 (1993 میلادی) نامه ای وبهتر است بگویم گزارشی کامل با کلمات وجملاتی ‏مودبانه وخالصانه واز سر درد، خطاب به ر هبر سازمان مجاهدین یعنی شخص آقای مسعود رجوی ‏نوشتم،وقبل از این طوفانهای ویرانگر که اکنون همه شاهدش هستیم،ظهور این روزها وشرایط را ‏برای او تشریح کردم .اگر چه هرگز حتّی جمله ای از طرف ایشان به این نامه پاسخ داده نشد،بلکه ‏بیشتر مورد غضب واقع شدم،امّا اینجانب از نشر عمومی آن تا کنون خود داری کرد ه ام
• کپی این نامه بعد از بیش از 20 سال موجود است .‏
غرض از نوشتن توضیحات بالا اینست که به موجوداتی امثال شهریار وشهربانوها بگویم که اگر واقعا ‏دلسوز سازمان مجاهدین هستید،وفی الواقع مامور اطلاعات نیستید که ماموریت یافته اید تا بنزین ‏بر آتش بریزید(که امیدوارم نباشید) کمی با تامّل این نوشته های منتقدین،از جمله نوشته های ‏دلسوزانه" همچون تیغ جرّاحی" آقای یغمائی رابخوانید.‏
در غیر اینصورت چنانکه فالانژوار به هر منتقدی مارک وتوهین بزنید،بعد از سالها که از نشر آن نامه به ‏همان دلیل"رّقت حال" خود داری کرده ام،آن نامه را بر انترنت نشر خواهم داد. تا معلوم شود که ‏طی این سالها چه کسی وچه کسانی آب وبلکه خون در آسیاب رژیم کثیف خمینی ریخته وآنرا ‏بیرحمانه به چرخش در آورده اند .‏
ای شیعیان مدّعی علی، یادتان نرود که علی مولای شیعیان می گفت(مضون سخن ایشان) : من ‏از مدّاحین بیزارم و عاشق منتقد ین .چرا که منتقد به بهشت، ومدّاح به جهنّم روانه می ‏کند.(بخشی از خطبه ایشان در مسجد کوفه)‏
ای اهل عبرت اندیشه کنید،قبل از اینکه مورد عبرت واندیشه دیگران شوید.‏

ناشناس گفت...

وقتی که مقالات و مطالب شما را می خوانم بدون تعارف قدرت فکری و قلمی شما را یکه تاز می بینم. شمایک ...هستید و بسیار فعال هستید و نکته سنج و تحلیل گر و بحث ها هم تازه هستند و بسیار جالب و خسته نباشید و گفتگوی بی پرده درباره سازمان های سیاسی کاری بسیار سازنده در مسیر دموکراسی است و ربطی به دیکتاتور حاکم ندارد و باید این سد جدید در برابر دموکراسی و هر منتقدی را وزارت اطلاعاتی خواند، سوراخ کرد و کسانی مثل آقای... که ماهیانه حقوق می گیرند وخرج مشروب خواری می کند و علیه منتقدین مقالاتی بنویسند، خودش از انتقادات به مجاهدین است. مینو مینایی

دریچه زرد گفت...

خانم مینوبا عرض پوزش دو کلمه در کامنت شما حذف شدبه دلیل نامبردن از شخصو نیز اغراق در مقام نویسنده
موفق باشید